اسلایدر

 

ملاقات با امام زمان علیه السلام

✿●•٠·˙ســـــلسبـــــیل˙·٠•●✿

WWW.k-s.Mahtarin.Com

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ✿●•٠·˙ســـــلسبـــــیل˙·٠•●✿ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

ملاقات با امام زمان (عليه السلام) در حال نماز وديدن امام زمان (عليه السلام) در ميان زمين وهوا

مرحوم حجة الاسلام آقاى شيخ على كاشانى فريدة الاسلام) مى گويد: (يك شب در اطاق پذيرائى مرحوم آيةاللّه كوهستانى در كوهستان مشغول نماز مغرب شدم، ديدم حضرت بقيّة اللّه (ارواحنا فداه) تشريف آوردند ودر گوشه اطاق پشت به قبله به نحوى كه من در نماز صورت مباركشان را مى ديدم نشسته اند.

من با خودم فكر كردم كه اگر نماز را بشكنم وعرض ادب به محضر مقدّسشان بكنم شايد از اين عمل من، خوششان نيايد وقبل از آنكه متوجّه ايشان بشوم تشريف ببرند، پس چه بهتر نمازم را نشكنم كه اگر اراده فرموده باشند من با ايشان حرف بزنم، تا بعد از نماز صبرمى فرمايند).

نماز را خواندم. در بين نماز بعضى از جملات را حضرت با من مى گفتند، مخصوصاً جمله (يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالْآخِرَة اِرْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالْآخِرَة) را كه در سجده آخر چون با حال بهترى مى خواندم امام هم آن را مكرّر با توجّه وحال بيشترى اداء مى فرمودند ولى به مجرّدى كه مى خواستم سلام نماز را بدهم حضرت ولى عصر (صلوات اللّه عليه) رفتند).

شهيد هاشمى نژاد مى گويد: (شبى مرحوم استادم (شيخ على كاشانى فريدةالاسلام) در ايوان اطاق فوقانى كه در قم براى زندگى اجاره كرده بوديم، رو به حياط منزل ايستاده بود وحضرت بقية الله (ارواحنا فداه) رابا زيارت (آل يس) زيارت مى كرد وبا آن حضرت مناجات مى نمود.

من هم در كنار او منقل آتش را براى كُرسى درست مى كردم، يعنى آتش را باد مى زدم تا براى زير كرسى آماده شود.

ناگهان ديدم مرحوم استاد تكانى خورد وحال توجّه اش، بيشتر شد وگريه اش شدّت كرد.

من سرم را بالا كردم تا ببينم چه خبر است، با كمال تعجّب ديدم: (حضرت بقية الله (عليه السلام) در ميان زمين وآسمان مقابل استادم ايستاده وبه او تبسّم مى كند ومن در آن تاريكى شب، تمام خصوصيّات قيافه وحتّى رنگ لباس آن حضرت را مى ديدم).

سپس سرم را پائين انداختم باز دو مرتبه وقتى سرم را بالا كردم آن حضرت را با همان قيافه وهمان خصوصيّات ديدم. بالأخره چند بار اين عمل تكرار شد ودر هر مرتبه جمال مقدّس آن حضرت را مشاهده مى كردم، تا آنكه در مرتبه آخر كه سرم را پائين انداختم متوجّه شدم كه استادم آرام گرفت.

وقتى سرم را بالا كردم وبه طرف آن حضرت نگاه نمودم ديگر آن آقا را نديدم معلوم شد كه مناجات استادم با رفتن آن حضرت تمام شده است.

وقتى من واستادم پس از اين جريان در ميان اطاق، زير كرسى نشسته بوديم، استادم به گمان آنكه من چيزى نديده ام مى خواست موضوع را از من كتمان كنند.

من ابتداء به او گفتم: (استاد! شما آقا را به چه لباسى مى ديديد؟)

او با تعجّب از من سؤال كرد وگفت: (مگر تو آن حضرت را ديدى؟!)

گفتم: (بلى! با لباس راه راه وعمّامه اى سبز وقيافه اى جذّاب كه خالى در كنار صورت داشت) وخلاصه آنچه از خصوصيّات در آن حضرت ديده بودم به او گفتم واو مرا تصديق كرد وتشويق نمود وخوشحال شد كه من لياقت ملاقات با آن امام معصوم (عليه السلام) را پيدا كرده ام).

(- ملاقات با امام زمان (عليه السلام))

تشييع جنازه آية اللّه گلپايگانى توسّط امام زمان (عليه السلام)

حضرت آية اللَّه (امامى كاشانى) عضو محترم شوراى نگهبان، در جلسه سوّم مجلس ختمى كه در (مسجد اعظم قم)، از طرف اساتيد حوزه علميّه قم منبر بودند فرمودند:

(يكى از افرادى كه مورد وثوق است وگاهى اخبارى را در دسترسم قرارمى دهد، گفت:

(در تشييع جنازه حضرت آية اللَّه گلپايگانى از تهران به قم رفتم وبه مسجد امام حسن مجتبى (عليه السلام) رسيدم. به دو نفر از اصحاب حضرت حجّت (عليه السلام) برخورد كردم، به من گفتند: (امام زمان (عليه السلام) در مسجد امام حسن عسكرى (عليه السلام) تشريف دارند، برو آقا را ملاقات كن).

با عجله خودم را به مسجد امام حسن عسكرى (عليه السلام) رسانده، وارد مسجد شدم.

اذان ظهر را گفته بودند، متوجّه شدم حضرت با سى نفر از اصحاب مشغول نماز بودند، اقتدا كردم وبعد از نماز، حضرت فرمودند: (ما از همين جا تشييع مى كنيم).

واز مسجد خارج شديم ودنبال جمعيّت با آقا رفتيم تا به صحن رسيديم).

(- شيفتگان حضرت مهدى (عليه السلام))

نماز خواندن آية اللَّه گلپايگانى با امام زمان (عليه السلام) در عالم رؤيا

هنگامى كه حضرت آية اللَّه گلپايگانى به عتبات، مشرّف بودند خدمت حضرت امام حسين (عليه السلام) در حرم شريف عرض مى كند: (پدر شما حضرت امير (سلام اللَّه عليه) به من عنايتى كردند وظرف عسلى دادند؛ شمافرزند همان بزرگوار آيا چيزى (- اشاره است به توسّلى كه حضرت آية اللَّه گلپايگانى به مقام ولايت مطلقه امير المؤمنين (عليه السلام) پيدا كردند وظرف عسلى در خواب براى ايشان آوردند.)

به من عنايت نمى كنيد؟)

آن زمان آقا در كربلا حجره آقا شيخ عبد الرّحيم كه از اوتاد ومقدّسين بوده مكان داشت وهمان حجره جايى بوده كه مشهور است حضرت على اكبر از بالاى زين همانجاافتادند.

آقا در خواب مى بينند صف جماعتى تشكيل شده كه امام جماعت، حضرت ولى عصر -ارواحنا فداه - هستند.

صف اوّل، ابتدا وانتهايش معلوم نيست. صف دوّم، اوّلش معلوم نيست ولى آخرين شخص مقابل حضرت، خود آيةاللّه گلپايگانى ايستاده بود وهمگى علما بودند.

(- شيفتگان حضرت مهدى (عليه السلام))

هم صحبت شدن آية اللّه نجفى با امام زمان (عليه السلام) ودستورات وراهنمائى گرانبهاى آن حضرت

آية اللّه نجفى مرعشى مى گويد: (در ايّام تحصيل علوم دينى وفقه اهل بيت (عليهم السلام) در نجف اشرف، شوق زيادى جهت ديدار جمال مولايمان بقية اللّه الاعظم -عجّل اللّه فرجه الشريف - داشتم.

با خود عهد كردم كه چهل شب چهارشنبه پياده به مسجد سهله بروم به اين نيّت كه جمال آقا صاحب الامر (عليه السلام) را زيارت وبه اين فوز بزرگ نائل شوم.

تا 35 يا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در اين شب، رفتنم از نجف تأخير افتاد وهوا ابرى وبارانى بود. نزديك مسجد سهله خندقى بود، هنگامى كه به آنجا رسيدم براثر تاريكى شب وحشت وترس وجود مرا فرا گرفت مخصوصاً از زيادى قطّاع الطّريق ودزدها، ناگهان صداى پايى را از دنبال سر شنيدم كه بيشتر موجب ترس ووحشتم گرديد.

به عقب برگشتم، سيّد عربى را با لباس اهل باديه ديدم، نزديك من آمد وبا زبان فصيح گفت: (اى سيّد! سلامٌ عليكم).

ترس ووحشت به كلّى از وجودم رفت واطمينان وسكون نفس پيدا كردم وتعجّب آور بود كه چگونه اين شخص در تاريكى شديد، متوجّه سيادت من شد ودر آن حال من از اين مطلب غافل بودم.

به هر حال سخن مى گفتيم ومى رفتيم. از من سؤال كرد: (قصد كجا دارى؟)

گفتم: (مسجد سهله).

فرمود: (به چه جهت؟)

گفتم: (به قصد تشرّف زيارت ولى عصر (عليه السلام)).

مقدارى كه رفتيم به مسجد زيد بن صوحان كه مسجد كوچكى است نزديك مسجد سهله رسيديم.

داخل مسجد شده ونماز خوانديم وبعد از دعايى كه سيّد خواند كه كَاَنّ با او ديوار وسنگها آن دعا را مى خواندند،احساس انقلابى عجيب در خود نمودم كه از وصف آن عاجزم.

بعد از دعا سيّد فرمود: (سيّد تو گرسنه اى، چه خوبست شام بخوري).

پس سفره اى را كه زير عبا داشت بيرون آورده ودر آن مثل اينكه سه قرص نان ودو يا سه خيار سبز تازه بود، كَاَنَّ تازه از باغ چيده وآن وقت چهلّه زمستان، وسرماى زننده اى بود ومن منتقل به اين معنا نشدم كه اين آقا اين خيار تازه سبز را در اين فصل زمستان از كجا آورده است، طبق دستور آقا، شام خوردم.

سپس فرمود: (بلند شو تا به مسجد سهله برويم).

داخل مسجد شديم، آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد ومن هم به متابعت آن حضرت انجام وظيفه مى كردم وبدون اختيار نماز مغرب وعشاء را به آقا اقتدا كردم ومتوجّه نبودم كه اين آقا كيست.

بعد از آنكه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: (اى سيّد آيا مثل ديگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد كوفه مى روى يا در همين جا مى مانى؟)

گفتم: (مى مانم).

در وسط مسجد در مقام امام صادق (عليه السلام) نشستيم، به سيّد گفتم: (آيا چاى يا قهوه يا دخانيات ميل دارى آماده كنم؟)

در جواب، كلام جامعى را فرمود: (اين اموراز فضول زندگيست وما از اين فضولات دوريم).

اين كلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوى كه هرگاه يادم مى آيد اركان وجودم مى لرزد.

به هر حال مجلس نزديك دو ساعت طول كشيد ودر اين مدّت مطالبى ردّ وبدل شد كه به بعضى از آنها اشاره مى كنم:

1 - در رابطه با استخاره سخن به ميان آمد، سيّد عرب فرمود: (اى سيّد با تسبيح به چه نحو استخاره مى كنى؟)

گفتم: (سه مرتبه صلوات مى فرستم وسه مرتبه مى گويم (اَسْتَخيرُاللَّهَ بِرَحْمَتِهِ خِيَرَةً فى عافِيَةٍ) پس قبضه اى از تسبيح را گرفته مى شمارم، اگر دو تا ماند بد است واگر يكى ماند خوب است).

ايشان فرمود: (براى اين استخاره، باقى مانده اى است كه به شما نرسيده وآن اين است كه هرگاه يكى باقى ماند فوراً حكم به خوبى استخاره نكنيد؛ بلكه توقّف كنيد ودوباره بر ترك عمل استخاره كنيد اگر زوج آمد كشف مى شود كه استخاره اوّل خوب است امّا اگر يكى آمد كشف مى شود كه استخاره اوّل ميانه است).

به حسب قواعد علميّه مى بايست دليل بخواهم وآقا جواب دهد، به جاى دقيق وباريكى رسيديم پس به مجرّد اين قول تسليم ومنقاد شدم ودر عين حال متوجّه نيستم كه اين آقا كيست.

2 - از جمله مطالب در اين جلسه، تأكيد سيّد عرب بر تلاوت وقرائت اين سوره ها بعد از نمازهاى واجب بود: بعد از نماز صبح سوره (يس)، بعداز نماز ظهر سوره (عمّ)، بعد از نماز عصر سوره (نوح)، بعد از مغرب سوره (واقعه) وبعد از نماز عشاء سوره (ملك).

3 - ديگر اينكه تأكيد فرمودند، بر دو ركعت نماز بين مغرب وعشاء كه در ركعت اوّل بعد از حمد هر سوره اى خواستى مى خوانى ودر ركعت دوّم بعد از حمد سوره واقعه را مى خوانى وفرمود: كفايت مى كند اين از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنانكه گذشت.

4 - تأكيد فرمود كه: (بعد از نمازهاى پنجگانه اين دعا را بخوان:

(اَللّهُمَ سَرّحْنى عَنِ الهُمومِ وَالْغُمُومِ ووَحْشَةَ الصّدرِ ووَسْوَسَةِ الشَّيطان بِرَحمتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ).

5 - وديگر تأكيد بر خواندن اين دعا بعد از ذكر ركوع در نمازهاى يوميّه خصوصاً ركعت آخر:

(اَللّهُمَ صَلِ عَلى مُحمّدٍ وَآلِ محمّد وترحَم على عجزنا واغِثْنا بحقَهم).

6 - در تعريف وتمجيد از شرايع الاسلام مرحوم محقّق حلّى فرمود: (تمام آن مطابق با واقع است مگر كمى از مسائل آن).

7 - تأكيد بر خواندن قرآن وهديه كردن ثواب آن براى شيعيانى كه وارثى ندارند، يا دارند ولكن يادى از آنهانمى كنند.

8 - تحت الحنك را از زير حنك دور دادن وسر آن را در عمّامه قرار دادن، چنانكه علماى عرب به همين نحو عمل مى كنند وفرمود: (در شرع اين چنين رسيده است).

9 - تأكيد بر زيارت سيّد الشهداء (عليه السلام).

10 - دعا در حقّ من وفرمود: (خدا تو را از خدمتگزاران شرع قرار دهد).

11 - پرسيدم: (نمى دانم آيا عاقبت كارم خير است وآيا من نزد صاحب شرع مقدّس روسفيدم؟)

فرمود: (عاقبت تو خير وسعيت مشكور وروسفيدى).

گفتم: (نمى دانم آيا پدر ومادر واساتيد وذوى الحقوق از من راضى هستند يا نه؟)

فرمود: (تمام آنها از تو راضى اند ودرباره ات دعا مى كنند).

استدعاى دعا كردم براى خودم كه موفّق باشم براى تأليف وتصنيف. پس دعا فرمودند.

سپس خواستم از مسجد بيرون روم بخاطر حاجتى، آمدم نزد حوض كه در وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد. به ذهنم رسيد چه شبى بود واين سيّد عرب كيست كه اين همه با فضيلت است؟ شايد همان مقصود ومعشوقم باشد! تا به ذهنم اين معنى خطور كرد، مضطرب برگشتم وآن آقا را نديدم وكسى هم در مسجد نبود.

يقين پيدا كردم كه آقا را زيارت كردم وغافل بودم، مشغول گريه شدم وهمچون ديوانه اطراف مسجد گردش مى كردم، تا صبح شد چون عاشقى كه بعد از وصال مبتلا به هجران شود.

اين بود اجمالى از تفصيل كه هر وقت آن شب يادم مى آيد، بهت زده مى شوم).

(- كتاب قبسات - منتخبات ابن العلم - منتقم حقيقى)

نجات آية اللّه نجفى مرعشى از مرگ توسّط امام زمان (عليه السلام)

آية اللّه نجفى مرعشى مى گويد: (در زيارت عسكريين (عليهما السلام) ودر جادّه طرف حرم سيّد محمّد، راه را گم كردم ودر اثر تشنگى وگرسنگى زياد ووزش باد، در قلب الاسد از زندگى مأيوس شدم غشّ كرده به حالت صرع وبيهوشى روى زمين افتادم.

ناگهان چشم باز كرده ديدم سرم در دامن شخص بزرگوارى است، پس به من آب خوش گوارى داد كه مثلش را از شيرينى وگوارايى در مدت عمر نچشيده بودم.

بعد از سيراب كردنم سفره اش را باز كرد ودر ميان سفره دو يا سه عدد نان بود، خوردم.

سپس اين شخص كه به شكل عرب بود فرمود: (سيّد در اين نهر برو وبدن را شستشو نما).

گفتم: (برادر! اينجا نهرى نيست، نزديك بود از تشنگى بميرم، شما مرا نجات داديد).

آن مرد عرب فرمود: (اين آب گوارا است).

باگفته او نگاه كردم ديدم نهر آب باصفايى است.

تعجّب كردم وبا خود گفتم: (اين نهر نزديك من بود ومن نزديك بود از تشنگى بميرم).

به هر حال فرمود: (اى سيّد! اراده كجا دارى؟)

گفتم: (حرم مطهّر سيّد محمّد (عليه السلام)).

فرمود: (اين حرم سيّد محمّد است).

نگاه كردم ديدم در زير بقعه سيّد محمّد قرار داريم وحال آنكه من در (جادسيّه) (قادسيّه) گم شده بودم ومسافت زيادى بين آنجا وبقعه سيّد محمّد (عليه السلام) است.

بارى از فوائد آنچنانى كه از مذاكره با آن عرب در اين فرصت نصيبم شد اينهاست:

تأكيد وسفارش بر تلاوت قرآن شريف، وانكار شديد بر كسى كه قائل به تحريف قرآن است؛ حتّى نفرين فرمود بر افرادى كه احاديث تحريف را قرار داده اند.

ونيز: تأكيد بر نهادن عقيقى كه اسماء مقدّسه چهارده معصوم (عليهم السلام) بر آن نقش بسته ونوشته شده زير زبان ميّت.

ونيز سفارش فرمودند: بر احترام پدر ومادر، زنده باشند يا مرده، وتأكيد بر زيارت بقاع مشرّفه ائمّه (عليهم السلام) واولاد آنها وتعظيم وتكريمشان.

وسفارش فرمود: بر احترام ذرّيّه سادات وبه من فرمود: (قدر خود را به خاطر انتسابت به اهلبيت (عليهم السلام) بدان وشكر اين نعمت را كه موجب سعادت وافتخار زياد است بجاى آور).

وسفارش فرمود: بر خواندن قرآن ونماز شب وفرمود: (اى سيّد! تأسف بر اهل علمى كه عقيده شان انتساب به ما است ولكن اين اعمال را ادامه نمى دهند).

وسفارش فرمود: بر تسبيح فاطمه زهرا (سلام الله عليها) وبر زيارت سيد الشهداء (عليه السلام) از دور ونزديك وزيارت اولاد ائمّه (عليهم السلام) وصالحين وعلما وتأكيد بر حفظ خطبه شقشقيّه امير المؤمنين (عليه السلام) وخطبه عليا مخدّره زينب كبرى (سلام الله عليها) در مجلس يزيد -لعنة اللّه عليه - وديگر سفارشات وفوائد.

به ذهنم خطور نكرد كه اين آقا كيست مگر وقتى از مدّنظرم غايب شد).

(- كتاب قبسات - منتخبات ابن العلم - منتقم حقيقى)

سفارشات وهداياى امام زمان (عليه السلام) به آية اللّه نجفى مرعشى

آية اللّه نجفى مرعشى مى گويد: (در اقامتم در سامرّاء شبهايى را در سرداب مقدّس بيتوته كردم؛ آن هم شبهاى زمستاني. در يكى از شبها آخر شب، صداى پايى شنيدم با اين كه درب سرداب بسته بود وقفل بود ترسيدم، زيرا عدّه اى از دشمنان اهلبيت (عليهم السلام) به دنبال كشتن من بودند. شمعى كه همراه داشتم نيز خاموش شده بود.

ناگاه صداى دلربايى شنيدم كه سلام داد به اين نحو: (سلامٌ عليكم يا سيّد) ونام مرا برد.

جواب داده گفتم: (شما كيستيد؟)

فرمود: (يكى از بنى اعمام تو).

گفتم: (درب بسته بود از كجا آمدى؟)

فرمود: (خداوند بر هر چيزى قدرت دارد).

پرسيدم: (اهل كجاييد؟)

فرمود: (حجاز).

سپس سيّد حجازى فرمود: (به چه جهت آمده اى اينجا در اين وقت شب؟) گفتم: (به جهت حاجتهايي).

فرمود: (برآورده شد).

سپس سفارش فرمود بر نماز جماعت ومطالعه در فقه وحديث وتفسير.

و تأكيد فرمود در صله رحم ورعايت حقوق استاد ومعلّمين،

ونيز سفارش فرمود به مطالعه وحفظ نهج البلاغه وحفظ دعاهاى صحيفه سجّاديّه.

از ايشان خواستم درباره من دعا فرمايد. پس دست بلند كرده به اين نحو دعايم كرد: (خدايا به حقّ پيغمبر وآل او، موفّق كن اين سيّد را براى خدمت شرع وبچشان بر او شيرينى مناجاتت را وقرار بده دوستى او را در دلهاى مردم وحفظ كن او را از شرّ وكيدشياطين، مخصوصاً حسد).

در بين گفتارش فرمود: (با من تربت سيّد الشّهداء (عليه السلام) است، تربت اصل كه با چيزى مخلوط نشده).

پس چند مثقالى كرامت فرمود وهميشه مقدارى از آن نزد من بود. چنانكه انگشترى عقيق نيز عطا فرمود كه هميشه با من هست وآثار بزرگى را از اينها مشاهده كردم.

بعد از اين، آن سيّد حجازى از نظرم غايب شد).

(- كتاب قبسات - منتخبات ابن العلم - منتقم حقيقى)

نامه امام زمان (عليه السلام) به آية اللَّه نجفى مرعشى

آقايى به نام (سيّد حسن) مشهور به شوشتريان كه از آشنايان يكى از علماى معروف قم است، هر چند وقت يك بار، يكى دو روز از تهران به قم، منزل اين عالم مى آيد.

آن عالم معروف مى گويد (آقاى سيّد حسن با والده وخانواده اش به اصفهان براى صله رحم رفته بود. در موقع بازگشت از اصفهان نزديكيهاى قم، سيّدى را مى بينند كنار جادّه راه مى رود.

والده سيّد حسن مى گويد: (سيّد حسن! اين آقا سيّد را سوار كن، اگر قم مى رود برسانش).

سيّد حسن به مادر مى گويد: (نامحرم است وباعث زحمت شماهاست).

مادرش مى گويد: (جلو سوارش كن، ما عقب ماشين مى نشينيم، حجابمان را هم حفظ مى كنيم).

سيّد حسن، نزديك سيّد مى رسد ونگه مى دارد واز سيّد مى خواهد كه سوار شود، سيّد مى فرمايد: (من در اين نزديكيها دهى است به آنجا مى روم).

سيّد حسن مى گويد: (اشكالى ندارد، هر كجا خواستيد پياده شويد).

باز آقا سيّد مى فرمايد: (شما برويد).

سيّد حسن اصرار مى كند، با اصرار سيّد حسن، آقا سيّد سوار مى شود ومى فرمايد: (تقاضاى مؤمن را نبايد ردّ كرد).

امّا وقتى سوار شدند، بوى عطر مخصوصى فضاى ماشين را پر كرد كه تا آن موقع چنين بوى خوشى را استشمام نكرده بودند.

سيّد حسن مذكور گويد: آمديم تا نزديك جادّه خاكى، سيّد فرمود: (نگه دار! اينجا مى روم).

ماشين توقّف كرد، سيّد دست كرد وپاكتى را به من داد وفرمود: (اين پاكت را به سيّد شهاب الدّين مرعشى مى دهي).

پاكت را گرفتم وبه قم به منزل آن عالم آمدم وبه ايشان گفتم: (جريان اين شد وسيّد نامه اى دادند براى سيّد شهاب الدّين، شما ايشان را مى شناسيد؟)

آقا فرمودند: (آرى! مقصود همين آية اللَّه نجفى است).

سيّد حسن مى گويد: (من اسم ايشان را تا آن وقت نمى دانستم).

آقا نامه را مى گيرد وباز مى كند، ببيند نامه از كيست وچه نوشته است؟

وقتى نامه را بازمى كند، مطلبى را نمى تواند بخواند وفقط خطهايى را درهم وبرهم مى بيند، وبا دقّت زياد، مى بيند پايين نامه با خطّ سبز نوشته شده است: (المهدي).

نامه را در پاكت مى گذارد وبه سيّد حسن مى گويد: (صبح زود قبل از نماز، آية اللَّه نجفى، در محراب مسجد بالا سر، نشسته، برو ونامه را به ايشان بده).

سيّد حسن، صبح قبل از اذان مى آيد بالا سر ومى بيند آقاى نجفى در محراب نشسته، عبا را به سر كشيده ومشغول ذكر است، سلام مى كند ونامه را به ايشان مى دهد.

آية اللَّه نجفى مى فرمايند: (چرا خيانت كردى؟)

مى گويد: (من خيانت نكردم).

آقاى حاج افشار مى نويسد: من هر روز عصر وشب به منزل آن عالم مى رفتم وهر روز ساعت 6 صبح ، به محضر حضرت آية اللَّه نجفى مرعشى جهت گرفتن فشار خون ودادن داروهاى لازم، مى رفتم.

عصر آن روز كه به منزل آن عالم رفتم، اين جريان را شرح دادند واز من خواستند صبح كه به منزل آية اللَّه نجفى مى روى از ايشان سؤال كن كه در نامه چه نوشته بودند؟

صبح كه به محضر ايشان رسيدم، پس از انجام كار، عرض كردم: (آقا! از من خواسته اند تا از شما بپرسم در آن نامه چه نوشته بودند؟)

حضرت آية اللَّه نجفى حرفهايى را پيش كشيدند كه مرا از آن سؤال منصرف نموده وجواب ندادند، من هم اصرار نكردم.

عصر كه خدمت آن عالم رسيدم، پرسيدند: (جواب آوردى؟)

گفتم: (نه! آقا مرا به جاى ديگر ومطلب ديگر حواله نموده وخلاصه جواب نفرمودند).

آن عالم گفتند: (فردا كه مى روى بپرس وحتماً جوابى بياور).

باز صبح كه به محضر آية اللَّه نجفى مشرّف شدم، بعد از برنامه هاى دارو وفشارخون همان جمله را پرسيدم، باز آقا مطلب ديگرى را پيش كشيده وموضوعى را پرسش نمودند ومرا از آن سؤال بازداشتند.

عصر كه خدمت آن عالم رسيدم، منتظر جواب بودند، لكن به ايشان گفتم: (امروز هم موفّق نشدم).

تأكيد كردند كه: (فردا وقتى رفتى، ايشان را قسم بده وبپرس كه در نامه چه نوشته شده بود).

صبح روز سوّم كه رفتم واز آقا خواستم كه: (آقا! در آن نامه اى كه حضرت صاحب الأمر (عليه السلام) نوشته وامضاء فرمودند، چه نوشته شده بود؟)

آقا فرمودند: (به آقاى ... بگو: ديدى خطّش هفت رنگ بود).

عصر آمدم وهمين مطلب را به آن عالم گفتم.

ايشان گفتند: (فردا صبح كه مى خواهى منزل ايشان بروى بيا تا با هم برويم، شايد به خود من بگويند).

فردا صبح با هم رفتيم وآن عالم بزرگوار شروع كردند به زبان عربى با آقاى نجفى صحبت كردن، قريب يك ساعت صحبت كردند ووقتى بيرون آمديم پرسيدم: (جواب دادند؟)

گفت: (همان جوابى را كه به شما گفتند، به من دادند، يعنى فرمودند: ديدى خطّش هفت رنگ بود).

(- شيفتگان حضرت مهدى (عليه السلام))


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مهر 1392برچسب:,

] [ 22:46 ] [ کرامت ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه